دفتر هذیان تب عشق



راه‌های بسیاری رو طی نمودم در نهایت به این مهم رسیدم که باید نفس را زیر پا خورد کرد.

نباید چیزی به اسم "من" وجود داشته باشد. این می‌شود اولین قدم روبه جلو. 

شمعی برای فوت کردن نبود که هیچ؛ از پس بالن آرزوها هم بر نیامدم.

امّا با تمام‌ اینها مسیر سخت مشخص است. 

تامّام 



این که گفت نفخت فیه من روحی را ما . یعنی من حداقل نمی فهمم، منظورم این است حس اش نمی کنم . اما حالا بارقه هایی از این کلام به من رسیده و مبهوتم کرده. 

من فقط این را فهمیدم که انسان ها خیلی خیلی بیشتر از آنچه فکر می کنند توانمند هستند؛ چیزی ورای تصور خودشان. 

حتی من، حتی تو. 

تامّام 



راه‌های بسیاری رو طی نمودم در نهایت به این مهم رسیدم که باید نفس را زیر پا خرد کرد.

نباید چیزی به اسم "من" وجود داشته باشد. این می‌شود اولین قدم روبه جلو. 

شمعی برای فوت کردن نبود که هیچ؛ از پس بالن آرزوها هم بر نیامدم.

امّا با تمام‌ اینها مسیر سخت مشخص است. 

تامّام 


من که گفته بودم تو را خلق کرده ام برای بندگی. برای من فرقی نمی کند که چه می‌کنی؛ صرفاً بندگی ات و کیفیت اش برای من حائز اهمیت است و لاغیر.

این که تو مانده‌ای بین ماندن و یا رفتن، خواندن و یا نخواندن، تغییر یا ثبات، ؛ این‌ها بویِ "خود" می‌دهند. می‌خواهی "من" را بزرگ کنی و جلوه‌گر آن وجهی شوی که اندکی با بنده‌گی هم‌خوانی ندارد. راه کمال را می‌جویی طبعاً اما رهی خیال باطل. 《وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا》 را یادت هست؟ 

هر وقت توانستی آن "منِ جلوه‌گر" را رام کنی و "منِ بنده" را بیدار، یک قدم که برداشتی بقیه اش با من. 《وَاعتَصِمُوا بِحَبلِ اللَّهِ جَمِیعاً》را بخاطر داشته باش و إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ را هم روشنایی مسیر ات قرار بده.  خودت هم خوبِ خوب فهمیده ای تا اینجا کار که اگر‌ راهنما نباشدت، اگر بال برواز نباشدت، اگر چرخ حرکت نباشدت؛ خودت ک کلافه و سردرگم می‌شوی هیچ، راه به جایی هم نمی‌بری. پس کِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی را از نان شب همان "من" واجب‌تر بدان.

عهدِ امامِ زمانه‌ات ضامن اجرایی می‌خواهد، ضمانتی از جنس مراقبه و محاسبه 

.

.

.

.

 

قربان وفاتم به وفاتم قدمی نه 

تابوت مگر بشنوم از روزن تابوت 

 


رنگ پر ریختهٔ الفت گار توایم

جسته‌ایم از قفس خویش و گرفتار توایم

خاک ما جوهر هر ذره‌اش آیینه‌گر است

در عدم نیز همان تشنهٔ دیدار توایم

مرکز دیده و دل غیر تمنای تو نیست

از نگه تا به نفس یک خط پرگار توایم

اشک و آه است سواد خط پیشانی شمع

همه وا سوختهٔ سبحه و ر توایم

پیش ازین ساغر الفت چه اثر پیماید

می‌رویم از خود و در حیرت رفتار توایم

دامن عفو حمایتکدهٔ غفلت ماست

خواب راحت نفس سایهٔ دیوار توایم

جنس موهوم هوس شیفتهٔ ارزش نیست

قیمت ما همه این بس‌ که به بازار توایم

مست‌ کیفیت نازیم چه هستی چه عدم

هر کجاییم همان ساغر سرشار توایم

خرده بر بیش و کم ذره نگیرد خورشید

ای تو در کار همه ما همه بیکار توایم

ناله سامان جبین سایی اشک است اینجا

بیدل عجز نوای ادب اظهار توایم


فقط می تونم بگم سخته.
نبود عزیزان ات خیلی سخته. 
سخته درو باز کنی و کسی نباشه بهش سلام کنی . 
سخته فقط برای خودت غذا درست کنی . 
سخته کسی راجع به خریدت از تره بار نظر نده . 
=)) 
:((  سخته کسی نباشه بری رو اعصاب اش . اعصابشو خورد کنی بعد بخندونیش :)) 
در این حد سخته که رابط ام با گلدون های خونه تو این مدت عوض شد . 
هزاری هم صدا و تصویر رو داشته باشی، بازم سخته چون "حضور" نمیشه .
.
.
.
.
البته که به این "نبود" عادت می کنیم احتمالا . اما خب اذیت خواهیم شد تا . 







کشتیها که شب در پهنه اقیانوس از کنار هم می گذرند
با هم گفتگویی کوتاه دارند:
نخست به یکدیگر علامت می دهند
و سپس صدایی در تاریکی شنیده می شود.
چنین است در اقیانوس زندگی که ما چون دو کشتی از کنار هم می گذریم
و با هم گفتگو می کنیم:
نخست یک نگاه
و سپس یک صدا
و آنگاه تاریکی و سکوت.
هنری وادزوُرث لانگ فلو

"Signals in the Dark"
Ships that pass in the night, and speak each other in passing,
Only a signal shown and a distant voice in the darkness.
So on the ocean of life we pass and speak one another,
Only a look and a voice, then darkness again and a silence.
Henry Wadsworth Longfellow

برگرفته از کتاب "در قلمرو زرین"
ترجمه و توضیح: حسین الهی قمشه ای
نقاشی اثر

David Haughton



پ.ن: آخ که چقدر این تشبیه بر جان و دلم نشست .
نخست یک نگاه
و سپس یک صدا
و آنگاه تاریکی و سکوت.

همه ی اجزای این تشبیه دقیق اند . من . او . کشتی . اقیانوس . نگاه . صدا تاریکی سکوت

آخ تر که دلم چقدر لک زده برای آن یک نگاه . :( :)


از دستم ناراحت‌ه، که چرا بی خبر رفتم و بهش نگفتم. که چرا اونجا که بودم بهش پیام ندادم و حال اش رو نپرسیدم. که وقتی برگشتم چرا بازم باهش حرف نزدم و براش تعریف نکردم. 

.

.

.

اگه به من بود نمی ذاشتم بفهمه اصلاً. وقتی نمی تونه بیاد . وقتی دلش می خواد و نمی ذارن بیاد . چرا باید هوایی اش کنم خب ؟! چرا بقیه این قدر دقیق هوایی اش می کنن خب ؟! 

اگه بحث به یاد بودنه که خدا شاهده، نگم تک تک لحظات، مطمئناً اکثر اوقات به یادشم. مکان اش که هیچ، زمان اش هم مهم نیست. توی خواااب حتی :) 

اما بازم میگم دلم نمی‌خواست آخر بحث مون مثل اون قدیما با یه آه سرد تموم شه . دلم نمی خواست یه ذره حتی  ناراحت شه وگرنه بهش می گفتم خب 

.

.

.

خدا منو ببخشه 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

آموزش ابتدایی ،پردیس شهید رجایی ارومیه James دچار تعمیر اتو کارگاهی مخزندار02155162040 موسسه بزرگ قانون یار مبتکر کتب صوتی حقوق برای اولین بار در کشور دنیای طوطی عروس هلندی LED Indoor Spotlights Suppliers معرفی انواع بازی های تخته نرد آنلاین مرجع اپل و آی او اس اینجا همه چی هست